قورباغه کوچولو به قورباغه پیر از یک بوفالوی پیر سخن می گفت.
قورباغه پیر گفت: من میتوانم خودم را به همان اندازه بزرگ کنم، تو میتوانی خودت ببینی. سپس خودش را باد کرد و باد کرد.
بعد از قورباغه کوچولو پرسید: به این بزرگی بود؟
قورباغه کوچولو که هیجان زده شده بود، گفت: خیلی بزرگتر از این بود.
قورباغه پیر دوباره خودش را بیشتر باد کرد و گفت: آن بوفالو از این هم بزرگتر بود؟
و باز قورباغه کوچک پاسخ داد: بزرگتر پدر خیلی بزرگتر.
دوباره قورباغه پیر خودش را باد کرد و نفسی عمیق کشید و بزرگ و بزرگتر شد. سپس به پسرش گفت: من مطمئن هستم که آن بوفالوی نر از این اندازه بزرگتر نباشد.
اما در این لحظه قورباغه پیر که خودش را خیلی باد کرده بود ترکید.
نکته: گاهی تقلید نوعی خودکشی است.
:: موضوعات مرتبط:
داستان كوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان کوتاه دو قورباغه ,
دو قورباغه ,
بوفالو ,
بزرگ ,
تقلید ,
پدر ,
قورباغه پیر ,
قورباغه کوچولو ,
موفقیت ,
داستان کوتاه موفقیت ,